نمیدونم چرا ملت جمیعاً و در هر شرایطی برای خودشون رسالت مرتضی آوینی رو قائلن؛ مستندسازی و وقایعنگاری! والا ثبت و ضبط صحنههای هجوم سیل، از حفظ جونت واجبتر نیست! وقتی مردی میخوای به فرشتههای عذاب بگی جونتو پای چه غلط زیادیای دادی؟!
فقط لطفاً اگه قراره منطقی برخورد کنید، در مورد همهی مسائل و افراد، منطقی باشید. در مورد ما منطقی قضاوت نکنید، در مورد بقیه «حالا یه چیزی گفت!» و «اون که مال دو سال پیش بود» و «منظوری نداشت» و فلان! استانداردهای دوگانه، شما رو به یه آدم بیانصاف و غیرمنطقی تبدیل میکنه.
نمیدونم بقیه هم اینطورن یا نه، ولی من به کسی که از خانوادهی خودش (پدر، مادر، خواهر و برادرش) حمایت نمیکنه، نمیتونم اعتماد کنم. مگه نزدیکتر و مشترکتر از اینا توی زندگی آدم هست؟! حتی همسر، آدمیه که با تمام محرمیتش، مدتزمان کمتری نسبت به خانوادهی اولیه با تو اشتراک داره.
از یه جایی به بعد میفهمی نباید از کسی توقع داشته باشی ازت دفاع کنن! همه میشن مدافع طرف مقابلت، تو میشی بیکس و کار! عین یه مهاجرِ تنها وسط مملکت غریب که نه زبونشو میفهمن، نه زبونشونو میفهمه. این وقتا خودتو اذیت نکن. خدای «تنها»ها هم بزرگه.
نمیدونم چه سرّیه که اطرافیان در مورد انعکاس اخبار و رویدادهای مربوط به من و زندگیم پیش کسانی که باهاشون مشکل دارم، انقدر سخاوتمندانه و خودجوش عمل میکنن! اگه این اطلاعات رو مثل یه جاسوس شریف میفروختن، کلی دست و بالشون باز میشد.
رسد آدمی به جایی که از جلوی هر سوپرمارکتی که رد میشه تمام پفکها و کرانچیهاشو از نظر بگذرونه و دلش خیلی بخوادشون، ولی به درجهای از عرفان هم برسه که توی دلش بگه درسته که اینا ضرر دارن، ولی حتما توی بهشت پفک و کرانچی بیضرر و خوشمزهتر برامون گذاشتن! در مورد نوشابه (خصوصا کوکای خنک) هم به همین مراتب دست پیدا کردم
برای بعضی از دخترا، اقلا قبلاها، خیلی افت داشت که بگن «طرف چون ظاهرش خوب بود قبول کردم باهاش آشنا بشم.». الان اصلا بهشون توصیه هم میشه که اگه قیافه و هیکلش خوب نیست، وقت خودتو تلف نکن! چقدر داریم بدبخت و خاک بر سر میشیم. انتخابها داره بوی گند میگیره!
پ.ن: البته ما خودمون مورد داشتیم اطرافمون که گفت «طرف نون شب نداشته باشه، ولی خوشگل باشه!».
بعضیا انقدر با تمام وجود کنارمونن و هوامونو دارن که باورمون نمیشه اینا هم آدمن. فکر میکنیم خدا یه فرشته فرستاده که مراقب همه چی باشه، یه فرشته که همیشه هست و سالمه. یهو که یه کم مریض میشن تازه میفهمی چقدر تحمل درد و ناراحتیشونو نداری.
پ.ن: شب سختی بود. خدا رو هزار بار شکر که به خیر گذشت.
به نظرم روابط فامیلی اونجایی به گل میشینه که یه عده به هوای «بزرگتری» به خودشون اجازه میدن هر غلطی در قبال بقیه بکنن و هر مزخرفی بهشون بگن، و به همون هوای «بزرگتری» کوچکترها رو مجبور به سکوت و احترام یکطرفه میکنن! از یه جایی به بعد، کوچکترها میفهمن بزرگتری اینا فحش به بزرگاست و میزنن زیر میز و. هیچی دیگه! به فنا میره روابط. راااحت!
نیموجبی سه چهار شب پیش اومد اینجا، پشت مبل و پشت میز تلویزیون و همه جا سرک کشید. یه لحظه هم دیدم درو باز کرده، داره میره بیرون؛ که گرفتنش! آخرشم رسید به گلدون پتوس خوشگلم. یه کم دورش شیطونی کرد، وقتی رفتن دیدم یه برگ گنده و سبزش کنده شده. گذاشتمش توو آب. فردا صبحش دیدم قشنگ ریشه زده.
خدا جان! اگه میخوای به خاطر مزخرفی که عراقچی گفته دعوامون کنی، لازمه قبلش بگیم که ما خودمونم از این گاگول و مواضع و حرفاش شاکیایم؛ خودشو تنهایی سوسک کن لطفا و یه مملکتی رو خلاص کن از شرش!
پ.ن: اون بیغیرت اگه واقعا عزیزان افغانستانی رو «خواهر و برادر» میدونست، اصلا همچین راهحل احمقانهای به مغز فندقیش خطور نمیکرد!
خدایا! ما غلط کردیم. اشتباه کردیم. اللهم العفو به خدا. کوتاه بیا دیگه! تو که اینقدر سختگیر نبودی؛ اگه میگفتیم ببخشید، میبخشیدی، دیگه عذابمون نمیکردی! این تبلیغ عالیس و تنتاک و اینا، کفارهی هر گناهمون که هست، غلط کردیم دیگه! ببخش و بیامرز! برحمتک یا خدای شیک و جذاب
امروز توفیق شد بهارو سوار سرویس کنم. موقع خداحافظی گفت «خداحافظ عمه!». بعد برگشت به دوستاش که توی ماشین بودن گفت «بچهها! عمهمه!». کلی خندهم گرفته بود از معرفیش.
ظهر که اومده خونه میگه «بچهها داشتن میگفتن مامان و باباشون چکارهان! منم گفتم عمهم خبرنگاره!». باز غش کردم براش
به جرأت میتونم بگم اقلا ۹۰ درصد کدورتها و سوءتفاهمهای خانوادگی و فامیلی به خاطر این پیش میاد که افراد وقتی از کسی ناراحت میشن، به جای اینکه به خودش بگن، میرن به یکی دیگه میگن و به این صورت گند میخوره توی همه چی، از جمله رابطهشون با اون فرد به خصوص.
پ.ن: در بهترین حالت، دلخوری رو توی دلشون نگه میدارن، که اونم بده و منجر به انفجار ناگهانی میشه!
درباره این سایت